لیلی جان
محمد اسحاق ثنا محمد اسحاق ثنا

چرا حالت پریشان و دلت خون است لیلی جان

اگر خاطر پریشانی ز مجنون است لیلی جان؟

وطن ویران و ویران است مردم در پریشانی

نه قانونست و پرسانی غم افزونست لیلی جان

ز هر سو فتنه میبارد کدورت ریشه میآرد

عدالت رخت میبندد چی قانونست لیلی جان

کنون در درس مکتب های ما یک ساعت درسی

که درس از انتحاری درس و مضمون است لیلی جان

نه باغ ما ثمر دارد نه جنگل نخل و بر دارد

همه دود است و آتش ملک ما چون است لیلی جان

حدیث قصه مجنون سخن های دل فرهاد

"ثنا" گویم غم من زین دو افزون است لیلی جان

ونکوور کانادا

بهای بوسه

شبی به باغ تنت از کرم تو مهمان کن

و با نسیم تنت روح خسته ام بهاران کن

رسیده است ز دردت فغان من به فلک

بیا به دست خودت درد من تو درمان کن

صدای حادثه از دور میرسد در گوش

به زیر سایه ای مهرت بیا و پنهان کن

دلم از این همه اندوه به جان رسید ولی

حریف درد مرا ای خدا پریشان کن

به هرسو روی کنی از تو روشنی بارد

بیا و کوچه ای تاریک دل چراغان کن

شنو صدای "ثنا" از تو آرزو دارد

بهای بوسه به عاشق دمی تو ارزان کن

ونکوور کانادا

چهار شنبه 6-3-2013

 

 


March 6th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان